پرنس دانیالپرنس دانیال، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
پرنسس بنیتاپرنسس بنیتا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ما چهار نفر

لحظه وصل

نازگل من کمتر از48 ساعت  تا لحظه دیدار باقیست  من عاشق ومنتظر دقایق وثانیه ها را می شمارم با وجودتو عشق خانه کوچکمان کامل شود زندگی رنگ زندگی خواهد گرفت دوست دارم ودلم برای با هم بودنمان تنگ می شود برای تکانهایت ولگدهایت و.. قدمت در زندگیم مبارککککککک
31 خرداد 1393

بهانه های زندگی

عاشقانه ترین سلامهایم نثار وجودتان باد این نه ماه هم گذشت با همه سختیها وخوشیهایش فقط دوروز دیگه به تولد عشقم بنیتا خانمم باقی مونده اقا دانیال چیزی میان برزخه نمی دونه  خوشحالی کنه یا ناراحتی گاهی بوسه ای از سر شوق به شکمم می زند وگاهی لگدی را روانه می سازد چیزی تا حسادتی کاملا واضح باقی نمونده  من خوشحالم چرا که خداوند مرا لیاقت مادر شدن دوباره دانست وخوشحالتر از اینم که خدواند اگر چه فرشته زندگیم را ازم گرفت  ومرا در سوگ ابدی مادرم گذاشت اما دختری از جنس فرشته ها در دلم گذاشت تا مونس وغمخوارم شود خدایا مرا در تربیت فرزندانم یاری فرما مگذار لحظه ای از یادت غافل شوم چرا که یاد تو ...
30 خرداد 1393

یا محمد(ص)

عزیزکم   زمان زیادی هست که مطلبی برایت ننوشتم برمن خرده مگیر اول حاملگی وبی حوصلگیم دوم رفتن بیکباره مادر باعث شد تا همه انرژیم تحلیل برود حال در شب مبارکی به سراغت امدم عیدت مبارک فرزند نازنینم این روزها خواهرت بسیار شیطون شده وتا می تواند لگد مالم می کند شیرین ترین کتکهای دنیا را از تو وخواهرت خوردم دیگر زمانی نمانده تا امدنش ومن بی تاب رویش هستم حس شما جالبتره حسی آمیخته به شوق وحسادت گاهی تا سر حد عشق انتظار آمدنش را می کشی و گاهی فریادت به آسمان می رود که من هیچ چیز بهش نخواهم داد سوره قل هو الله را کامل می خوانی وصلوات می فرستی واین روزها می فرستی...
7 خرداد 1393

عشق مادری

    به بهانه روز مادر   با بودی بی ما رفتی                       چون بوی گل به کجا رفتی؟                                                     تنها ماندم تنها رفتی وقتی مادر می شوی تازه می فهمی  مادر بودن یعنی چی؟ وخوشحالی که حالا حالا  و...
1 ارديبهشت 1393

تلخترین عید

عزیز دلم سال نو امد ومن دلم نیامد به کسی تبریک بگویم  دل پر غصه ام هوای کویش را دارد هر روز که می گذرد بیشتر از قبل داغون می شوم واز خدا طلب صبر می کنم به هر چه فکر می کنم دوباره فکرم برمی گردد سمت مادرم منی که برای هر کاری نظرش را می خواستم وتاظهر ده بار باهاش تماس می گرفتم حالا چطور نبودنش را باور کنم هر روز تا از تخت میام پایین مشتاقانه میرم سمت تلفن اما لباس مشکی تنم وعکس پر از لبخندش کنارم اشک را دوباره تو چشمام جمع می کنه چه شبها که سرگردان درخانه به دنبالش می گردم واشک مرهم دل داغونم می شود مادر چطور بگم راضیم به رضای خدا تو که اینقدر نگران من بودی  همیشه می گفتی چطور می...
6 فروردين 1393

جایت خالی مامانم

اشک امانم را نمی دهد چرا رفتی سوال بزرگی هست که تا ابد بی جواب خواهد ماند یادت برای همیشه در قلبم می ماند دیگر نمی دانم کجا بروم دلم برایت خیلی تنگ شده بیش از هر زمان  دیگر اصلا نمی دانم چه بنویسم  مثل گمشده دربیابان می مانم سرگردانم  وحیران فرشته مهربانی  به همان قرانی که خواندی بعدش خاموش شدی  از همانجا هم هوایمان را داشته باش برایمان دعا کن مثل همیشه   هرگز خوبیهایت   مهربانیت  و.........از یادم نخواهد رفت ...
18 بهمن 1392

یلدا

کوچولوی مهربانم زندگی رسم خوشایندی است شاید هم پراز رسمهای خوشایند هست مثل یلدا تولد دقیقه بیشتر برای با هم بودنمان مثل دقیقه دقیقه  باتو بودن یلدای عمرت همیشه طولانی دوست دارم ای فرشته مهربانی توشیرین ترین هندوانه  عمرمنی توهمان بادام خوشمزه هستی که دوست دارم هرروز بخورمت نینی کوچکم تونیز مثل فندقی می مانی که هرروز منتظرم تا بگذرد این ایام  از پوسته خود جدا گردی   تاخیرم علتی دارد که خود به آن آگاهی ...
4 دی 1392