تلخترین عید
عزیز دلم
سال نو امد
ومن دلم نیامد به کسی تبریک بگویم دل پر غصه ام هوای کویش را دارد
هر روز که می گذرد بیشتر از قبل داغون می شوم واز خدا طلب صبر می کنم
به هر چه فکر می کنم دوباره فکرم برمی گردد سمت مادرم
منی که برای هر کاری نظرش را می خواستم وتاظهر ده بار باهاش تماس می گرفتم
حالاچطور نبودنش را باور کنم
هر روز تا از تخت میام پایین مشتاقانه میرم سمت تلفن اما لباس مشکی تنم
وعکس پر از لبخندش کنارم اشک را دوباره تو چشمام جمع می کنه
چه شبها که سرگردان درخانه به دنبالش می گردم واشک مرهم دل داغونم می شود
مادر چطور بگم راضیم به رضای خدا
تو که اینقدر نگران من بودی همیشه می گفتی چطور می خوای از پس بچه ها بربیای
می گفتی اگر من نباشم کسی هم به فکر تو نیست پس چرا رفتی؟چرا تنهایم گذاشتی؟
غم واشک همدم همیشگی من شدن
تسلای دلم هیچ چیز نیست
اروز می کنم کودک درونم شبیه تو شود تا کمی شاید کمی ارام شوم
روح پاکت قرین شادی ورحمت الهی همراه همیشگیت باشد