پرنس دانیالپرنس دانیال، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
پرنسس بنیتاپرنسس بنیتا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ما چهار نفر

وبهارامد

گلهای همیشه بهارم گذشت امسال هم گذشت بدون مادرم گذشت با جگر سوخته ام گذشت با خاطرات گذشت با خنده وگریه های شما گذشت با سختی ها وشادیهایش گذشت وگذشت ودارد می اید صدایش را می شنوم صدایش را میشنوی بهار را می گویم گرچه مادرم نیست وجایش واقعا خالیست اما فرشته کوچکم خانم گلم هست واقا دانیال عزیزم با عروسکم اولین نوروزش را جشن می گیریم وبا دانیال چهارمین وبا عشقم 6سال هست خداکنم خدا بگذارد این اعداد وارقام وقتی به صفر می رسن من هم باشم تا همین جا بهتون تبریک بگم عزیزانم اگر خطایی کردم بگذارید به حساب ناخواسته بودن وحلالم کنید دوستتون دارم براتون بهترینها را از بهترینا می خوام انشالا ...
1 فروردين 1394

ای امان از مریضی

عشقهای من چیکار کنم این مریضی دست برداره هنوز دوهفته نگذشته که اون سرما خوردگی با اون شدت تمام شد ولی دوباره امد این دفعه شدتش کمه خداراشکر گوش شیطون کر الهی بمیرم دانیال م یه کوچولو خورده ولی ابجیش همه چی باهمه  سرماخوردگی عفونت گوش و وای وای دندون درد که حسابی درگیرت کرده ویا داری گریه می کنی  یا غر می زنی ونق می زنی خدا کنم زودتر تمام بشه ودندونای خوشکلت دربیاد هرچند برای روزای بی دندونیت دلم تنگ میشه اما خوب این قسمتی از زندگیه الهی همیشه سالم وسلامت باشید هم شما هم بچه های کل دنیا وخدایا کمک کن به چهار از دوستا وعزیزای گلم که اگر صلاح می دونی امسال سال تحویل  جمعشون سه نفره وحتی چهار نفره بشه ...
19 اسفند 1393

بی قراری

گلای خوشکلم نگید مامان تنبلی داریما اما چیکار کنم همین الان که دارم می نویسم از خوابم زدم نشستم دارم می نویسم اخه از صبح انقدر دنبال شماها وکارای خونه هستم که کم میارم خانم خانما این روزا بی قرار دندون هست خدا کنم زودتر دربیاد تا دردش براش کمتر بشه اقا دانیال هم 8ماهه بود که دندون در اورد روز تولد مامانی البته اقا بود خیلی اقا سر فقط چهارتا از دندونشا خیلی گریه کرد وگرنه بقیه اش بی هیچ سر وصدایی خداراشکر جوونه مید کاش بنیتا هم همین طوری باشه بهر حال که خیلی دلم برای روزای بی دندون بودنش تنگ میشه قسمت باحال روزای زندگیتون اینه که دانیال میخنده بنیتا هم عمیقا میخنده ووقتی گریه می کنه اونم شروع می کنه خدابرا هم نگهتون داره ...
13 اسفند 1393

یه کوچولو

نازنینانم از کار های بامزه شما دوتا هرچی بگم کمه بنیتا خانم که  به د د  گفتن افتاده وسط گریه هر از گاهی  ماما می کنه وقتی اسم داداش را می بره کلی می خنده  از بازی قایم موشک خیلی خوشش میاد اقا دانیال  دیگه حسابی زبون می ریزه  به خاله گفته  خاله الهه میخاد ماشین قراضه بخره دیروز که رفته بود خونشون می گفت خاله یه 206 قراضه خریده رنگشم سفیده کلی هم با خاله مریضت  بازی کرده بودی تا حسابی سرحالش کنی   راستی یه خبر مهم نینی عمه زهرا دنیا اومد اقا دیگه تحمل نداشت  اخر هفته36 دنیا اومد وزنش2850بود خیلی کوچولوه وعجیب شبیه باباشه اونم همین اول کاری هر کی بهت میگه اسمش چیه م...
27 آذر 1393

شما وکارهایتان

عزیزانم این روزها زود می گذره تا بخوای ببینی چقدر رفته می بینی  ای وای وای دل غافل.... بهر حال  بنیتا خانم  دیگه کاملا غلت می زنه  تا مسیر طولانی طی نکنه  اروم  نمیشه از سه ماهگی که شروع کردی  تا الان که 5ماهت شده دیگه کاملا استاد شدی یه کلماتی هم بصورت نامفهوم ادا می کنی واما خان داداش  حالا که وارد4سالگی شده حسابی افتاده رو ی اذیت کردن  که البته فکر کنم نصف همسن وسالهاش اذیت می کنه وزبون می ریزه مثل همین چند روز پیش اتاقش مرتب کردم امده ایستاده وسط اتاق میگه کی گفته اتاقم مرتب کنی ودوباره بهم ریختش یعنی هیچی به هیچی اقا تازه شدن یک متر با وزن 15/300 خدار...
11 آذر 1393