پرنس دانیالپرنس دانیال، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
پرنسس بنیتاپرنسس بنیتا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

ما چهار نفر

یه کوچولو

نازنینانم از کار های بامزه شما دوتا هرچی بگم کمه بنیتا خانم که  به د د  گفتن افتاده وسط گریه هر از گاهی  ماما می کنه وقتی اسم داداش را می بره کلی می خنده  از بازی قایم موشک خیلی خوشش میاد اقا دانیال  دیگه حسابی زبون می ریزه  به خاله گفته  خاله الهه میخاد ماشین قراضه بخره دیروز که رفته بود خونشون می گفت خاله یه 206 قراضه خریده رنگشم سفیده کلی هم با خاله مریضت  بازی کرده بودی تا حسابی سرحالش کنی   راستی یه خبر مهم نینی عمه زهرا دنیا اومد اقا دیگه تحمل نداشت  اخر هفته36 دنیا اومد وزنش2850بود خیلی کوچولوه وعجیب شبیه باباشه اونم همین اول کاری هر کی بهت میگه اسمش چیه م...
27 آذر 1393

شما وکارهایتان

عزیزانم این روزها زود می گذره تا بخوای ببینی چقدر رفته می بینی  ای وای وای دل غافل.... بهر حال  بنیتا خانم  دیگه کاملا غلت می زنه  تا مسیر طولانی طی نکنه  اروم  نمیشه از سه ماهگی که شروع کردی  تا الان که 5ماهت شده دیگه کاملا استاد شدی یه کلماتی هم بصورت نامفهوم ادا می کنی واما خان داداش  حالا که وارد4سالگی شده حسابی افتاده رو ی اذیت کردن  که البته فکر کنم نصف همسن وسالهاش اذیت می کنه وزبون می ریزه مثل همین چند روز پیش اتاقش مرتب کردم امده ایستاده وسط اتاق میگه کی گفته اتاقم مرتب کنی ودوباره بهم ریختش یعنی هیچی به هیچی اقا تازه شدن یک متر با وزن 15/300 خدار...
11 آذر 1393

سه سالگی گلم

عزیزم نازنینم خوشکلم بگو بدونم یکی یه دونه ای بلا یادت میاد اون روزا و اون شبا اونقده بودی اینقده شدی ناقلا کوچولو بودی بزرگ شدی ماشالا   تولدت مبارکککککککککککک دوستت داریممممممممممممم ایشالا خدا همیشه پشت وپناهت باشه ببخش که نتونستم برا تولد بگیرم  اخه بخاطر مامان جون نمیشد ایشالا سال دیگه که حال منم مساعد باشه   ...
21 آبان 1393

شیرنخوردن

نازنینم از برگ گل نازکترم   چی بگم که حسابی کلافه وداغونم تا الان برکردم شاید بهتر بشی اما هیچ تغییری در کار نبود امروز دیگه یکماه شده که شما تو خواب شیرم می خوری همه روشی هم امتحان کردم اما بی نتیجه بوده واقعا خسته شدم همه گفتن زود خوب میشه اما کو کجا ؟؟؟ داداشت  یه طور دیگه فیلم داشت وقتی کوچولوبود اون شیرخشکی بود وبا چه بدبختی بالاخره از 4ماهگی شیرم خورد اینم از شما البته شما شیرخشک فقط دووعده اونم همون روزای اول خوردی اما نمی دونم بخاطر غذا یاعطر یا اعتصاب و...بود دیگه نخوردی خدا کنم درست بشه که شده معضل   عاشقتمممم بهترینم به قول داداشی خداراشکر که خدا تورا به ما داده  ...
30 شهريور 1393

دوماهگی

دخترک بی همتای من نامت واقعا برازنده وجودت هست  چرا که زیبای برای من ومن به وجودت می نازم واکسن دوماهگیت را زدم تا پاهایت را تکان می دادی جیغت به هوا می رفت الهی بمیرم با شیر نخوردنت همش گریه می کردی خداراشکر وزنت عالی بود 1200گرم اضافه کردی داداشت هم خوب بود 14کیلو باقد98 60روز راباهم گذراندیم سخت اما شیرین چراکه دلدردهای شبانه تورا خیلی ازارداد اما خوشبختانه 50روزه به اتمام رسید خوشحال بودم که حالا می شود با تو راحت بازی کنم اما دوامی نداشت چرا که الان 5روزی هست شیرم را نمی خوری مگر درخواب واین شده معضل  چراکه همش درحال تکون دادنت هستم تا بخوابی من سیرت کنم خداکنم این نیز بگذرد ...
4 شهريور 1393

عید فطر

همیشه لحظه خداحافظی صاحب خانه کنار در می ایسته مهموناشو با لبخند همراهی میکنه لبخند خداوند در تمام عمر همراهتان باد   عیدتون مبارکککککک  عاشقان ومومنان   وهمچنین برای غنچه های زندگیم وگل همیشه بهارم همسر نازنینم مبارکککککک باشه ...
7 مرداد 1393

یک ماهگی

نازنینم یکماه از کنار هم بودنمان گذشت  وچه زود رگذشت البته شبها با بیتابی ودلدرد شما وروزها با شیطنتهای داداشی ازنوع غیرت وحسادت دوبار ضربه خوردی  یکبار با ماشین به دماغت زد بار دیگه با دست خط کشید تو پیشانیت چیزای دیگه هم مثل لگد زدن بغل کردن از کمر فشار دادن محکم دست هم بوده بهر حال به خیر گذشته تا الان وماهم این وسط کم عصبانی  نشدیم دروغ چرا وگاهی هم خسته اما هر کی خربزه می خوره پای لرز شم می شینه ومهمتر از همه وزنگیری عالی بود ماشالا یک 1600گرم اضافه کرده بودی ازاین بابت خوشحالم داداشی هم رنگها را به انگلیسی میگه وچندتا حیوان را از کتاب خوندن خیلی خوشش میاد تو فکر بازیه...
5 مرداد 1393