پرنس دانیالپرنس دانیال، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
پرنسس بنیتاپرنسس بنیتا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

ما چهار نفر

میلاد نور مبارک

تولد آقا امام زمان به همه عزیزان وشیعیان وچشم انتظاران آن گل نرگس حضرت زهرا مبارککککککککککک ایشالا این روزا بهتون خوش بگذره التماس دعا   ازشنبه درون خودتلنبار شدیم تا آخر پنج شنبه تکرار شدیم خیر سرمان منتظر دیداریم جمعه شدولنگ ظهر بیدارشدیم ...
31 خرداد 1392

کارهای روزمره

نازنینم این روزها کشور در گیر انتخابات است ودرپی آن سرعت نت حسابی در نوسان است منم کلا بی خیال نوشتن شدم اما امشب بالاخره نت وصل شد شماهم زودتر خوابیدی تامنم بتوانم سری به وبت بزنم از کارهات بگویم بس که ناناز وشیرین شدی دیگه انگشت به دهن می مونم که این همه ادا را کی یاد گرفتی   جملات را تقریبا کامل میگی مثل ما آمدیم نون بخره  بسی بخر(بستنی) الهی شکر آی بایو (ilove you)حبی (عشق من)حبیبی(عزیز من) کارهایی مثل سلام کردن دست دادن تشکر کردن اب خوردن وکمی غذا خوردن رابلدی صلوات می فرستی سجده می روی در عین حال با کمترین آهنگ می رقصی عاشق عروسی رفتن هستی ودست می زنی کل می زنی وخیلی امور دیگر لکن ...
29 خرداد 1392

برای پدرها

شاید بنظر خیلیها برای نوشتن در مورد پدر دیر باشد اما نیست برای منی که پدری مهربانتر از هر پدری داشتم که مهربانیش به لطافت گلها بود وخوبیهایش به همگان برایم مهر تائید بود ودوستیش اخر هر رفاقتی پدری که هرگز زمستانها یادش نمی رفت من عاشق گل نرگسم وبا یک بغل گل سراغم می امد دوستت دارم پدر خوبم بدان بیاد ان موقعها هنوز ساعتت را تکان می دهم تا دوباره کار کند وقتی عقربه هایش تکان می خورد بوی تورا حس می کنم انگار کناریم انگار نه حتما کنارمی مثل همیشه یادت بخیر قهرمان کودکیم والگوی جوانی وپیریم   همسر خوبم مرد بزرگ زندگیم وپسر نازم مرد کوچک زندگیم روز شما فرشته های مهربانی مبارککککک ...
12 خرداد 1392

اطلاعیه شماره2

از این پس هر کسی باعث دلخوری گل پسر شود به هر دلیلی حتی نگاه کردن اورا بچه بد می نامد مگر در صورتی که دلش راسریع بدست بیاورید مثل دادن یک شکلات واگر این شکلات یا خوردنی مورد علاقه اش بزرگ باشد ذر جواب شما ممنون بزرگ می شنوید به این صورت: ممنون   ممنووون  ممنوووون البته تبصره هم دارد: اینکه اگر بعد از گفتن بچه بد شما گریه کنید سریعا یک بوس بزرگ نصیبتان می شود ...
10 خرداد 1392

شعر خوانی

شما اولین شعری که یاد گرفتی یه توپ دارم قلقلی بود که به نسبت سنت زود شروع کردی چند روزه دارم باهات کار می کنم تا شما این چند تای دیگه هم یاد گرفتی اهوی دارم خوشکله خوشتله            فرار کردم ز دستم دوریش برام مشکله مشتله تاب تاب عباسی                         خدا منو نندازی وروجک ناز نازی                           چه کیفی داره ...
7 خرداد 1392

یه روز خوب

یه تاریخ خوب22/2/92  یه روزخوب تولد امام محمد باقر (ع)در اول رجب   ویه ماه خوبتر مثل ماه رجب که همه با هم جمع شده در 18 ماهگی گل پسری      عزیزم نازنینم 18 ماهگیت مبارککککککککک ایشالا زنده باشم تا18 سالگیت برات جشن بگیرم شیطونک من رفتیم واکسنت زدیم چه شیونی راه انداختی تا خونه هم همش گریه می کردی اما خونه که رسیدیم  یادت رفت یه کم دویدی اما دیدی نمیشه راه بری بی خیال شدی نشستی وشد یه روز زجر اور برات  چون نمی تونستی دنبالم راه بری  جالب این بود چون مادر بهت یاد داده بود توی تونل کل بزنی دست بزنی تا رفتیم زیر پل فکر کردی تونله  وسط گریه کل زدی کلی خندیدیم  ...
31 ارديبهشت 1392

اطلاعیه شماره (1)

از این پس شعر بارون میاد نم نم پشت خونه عمه ام    عمه ام عروسی کرده دمش خروسی کرده  به این صورت تغیر پیدا می کند  بارون میاد نم نم  پشت خونه حمید  حمید عروسی کرده دمش خروسی کرده   این شعر بخاطر علاقه عجیب آقا دانیال به شوهر عمه عزیزش آقا حمید هست ما که بسی خندیدیم  ...
25 ارديبهشت 1392

خونه خاله

عزیزم اینجا حیاط خونه خاله جونت هست که شما گل پسر دختر خاله جونت خیلی دوست داری تا می بینیش زود می پری بغلش شاید جز اولین کلماتت اسم خانم خانما بود وحالا هم تا اسمش می شنوی از همه کارات مثل خوردن گریه کردن و.....دست می کشی بریم عکسها راببینیم ناز نازی من وبابا   اینجاست که از اون لبخندتات به فاطمه خانم می زنی ...
18 ارديبهشت 1392

کوتاه اما دیدنی

شیطون من چند روز پیش تورابردیم حافظ وسعدی بس که ماشالا شیطون شدی یه عکس درست ازت نشد بگیرم همش موقع عکس گرفتن میگی نه نه بغد هم فرار میکنی یه مکث کوتاه می ایستی می خندی بهمون عکسها را برات گذاشتم  یادگاری بمونه ببین بلا وشیطون من ...
2 ارديبهشت 1392

سیزده بدرماسه نفر

عزیزم عمرم نفسم امروز حسابی بهت خوش گذشته ومنم خیلی خوشحالم که پسرم خوشحال وشاد بود الهی همیشه عمر اینطوری باشی دعای من وپدرت برای تمام لحظات زندگی همین خواهد بود     اول رفتیم باغ خاله جون شکوفه تا غذا را اماده کنیم بعد هم رفتیم پیش دایی جون مهدی باغ خیلی سرسبز شده بود باغی که یادگاری از بابا جون تو وعموهای منه خدا یشان بیامرزد وبه تنها عموی باز مانده از این ماجرا عمر طولانی دهد باغی به اسم جعفر آباد عصر هم بعد از خوردن ناهار وکمی استراحت وپختن آش رشته رفتیم باغ آقای محمدی که مامان جون وعمه جون عمو حمید هم آمدن خدا راشکر خیلی خوش گذشت الهی که همه بهشون خوش گذشته باشه وسال خوبی برای همه ...
27 فروردين 1392