پارک
کوچولوی من امروز بعد از مدتها رفتیم پارک توخیلی امروز بهانه گیر شده بودی معلوم بود حسابی حوصله ات سر رفته بود تا حدی که من دعوات کردم توبیشتر گریه کردی منم بی خیال خونه تکونی شدم لباسات تنت کردم راه افتادیم طرف خونه خاله ولی وسط راه بابا زنگ زد گفت برید پارک تا منم بیام وارد که شدیم واییییی تو گربه دیدی دویدی دنبالش اون می دوید من می دویدم بالاخره بزور راضی کردمت اما تو مجسمه آهو را دیدی دوباره شروع شد واییییی فقط می گفتی آئو آئو آئو اما وقتی نزدیک شدیم تو بزرگی مجسمه را دیدی فرار کردی خیلی بامزه بود ب عد هم تاب وسرسره بازی کردی که خیلی دوست داشتی &nb...
نویسنده :
مامانی وبابایی
21:30