پرنس دانیالپرنس دانیال، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
پرنسس بنیتاپرنسس بنیتا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

ما چهار نفر

فاطمه

عزیزم دیروز تا حالا خیلی خوشکل وبا مزه میگی فاطمه البته با علامت فتحه روی حرف (ط) خودت هم بعدش می خندی   دایره لغات حسابی وسعت پیدا کرده در اولین فرصت بصورت مرتب میام می نویسم شبت بخیر خوشکلترین پرنس دنیا ...
7 بهمن 1391

هی وای من...

نفس من این چند روز مریضی ات منو حسابی داغون کرد وتورا حسابی لاغر خیلی تلاش کردم تا تو را توپولی کنم اما دوتا مریضی باهم باعث شد تا تلاشم بر باد بره حالا خداراشکر که تو خوب شدی اما سه روز که در حد دوتاسه قاشق در کل روز غذا می خوری وکلید کردی به شیر بازم جای شکرش باقیه که همین هم می خوری وگرنه من حسابی دیوونه می شدم الهی من به قربونت زودی سر حال شو وهمه چی را بخور   عاشقتممممممممممممممممممم ...
6 بهمن 1391

پرنس کوچولو مریضه

الهی برات بمیرم که دیشب تا حالا تب داری چندروز همه اش جیغ می زنی من که سرما خوردم توهم ز من گرفتی بعد هم دندون در اوردنت شد قوز بالا قوز حسابی بی حوصله وکلافه حلا هم نمی دونم این تب از کدومشون نشات می گیره  بهرحال الهی این مدت هم زود بگذره تو هیچ وقت مریضی نسراغت نیاد بشی همون فرشته کوچولوی خودم گل پسر من البته این نکته قابل ذکره که شما سه شب هم هست که تقریبا از حوالی ساعت3:30 بیدار میشی تا ساعت 6صبح بعد یکساعت می خوابی ودوباره مشغول بازی من هم این وسط حسابی باهات بازی می کنم تا خسته بشی بخوابی دوستت دارم نازنینم ...
1 بهمن 1391

تصمیم مامان

عزیزم بالاخره تصمیم گرفتم می خوام اززمان قبل از بارداری تا الان البته اگر ذهنم یاری کنه همه را بصورت دسته بندی شده بنویسم وعکس بذارم ایشالا که بتوانم ونت هم همراهی کنه     از دوستانی که در دسته بندی موضو عی می توانند مرا یاری دهند کمک می طلبم هم اکنون نیازمند یاری آبیتان هستم(اخه شما گل پسر فقط رنگ آبی را بین تمام رنگها میگی) ...
12 دی 1391

شجاع کوچولو

عسلکم این روزها خیلی شیرین وخوشمزه شدی به قول بابایی خوردنی خوردنی دیروز رفته بودیم مرغداری با مامان جون وخاله ها بابا تورا بغل کرد برد پیش سگها یا به گفته خودت هاپو که خیلی قشنگ صداش در میاری میگی هاپ هاپ گذاشتت جلوی آنها تو اصلا نترسیدی سنگ هم برادشتی که بهشون بزنی و بازبان خودت بهشون چیزای  گفتی که اونها زوزه کشان فرار کردند قربون پسر شجاعم برمممممم من بابایی هم کلی خندید ...
9 دی 1391

بی قراری

کوچولوی نازم دیشب یه اتفاقی افتاد که حسابی از دست ...دل...شدم حالا موندم با هزارتا خیالات ای کاش... برای خونه دلتنگم نه میتونم که برگردم   ولش کن عزیزم تومهمی ...
7 دی 1391

یلدا

گل قشنگم یلدات مبارککککککککککککککککک ببخشید دوباره دیر شد بازم همون مشکل همیشگی ایشالا هزارتا یلدا رابا همه عزیزانت جشن بگیری   درضمن این دومین یلدای شماست گل پسرم دوستت داریم گل نازم
5 دی 1391

دندون در آوردم هورا

مامانی من شما موقع دنیا آمدن یه دندون داشتی وبا نظر پزشکت اون برات کشیدیم ویه کم جاش موندکه تا دوسالگیت اونم رفع میشه دندون دوم شما هم تقریبا ١٠ الی١١تیر ماه در اومد بی هیچ سر وصدای ومابسی خوشال شدیم دندون سوم شماهم یه نیش کوچولو زده19 آذر وشما را بهونه گیر کرده اما عیب نداره زود خوب میشی اینم بگم این دندونهای بالایی حسابی همه را نگران کرده بود که یه وقت در نیاد ما همچنان منتظر بقیه اش هستیم قربون عسلکم برمممممم عاشقتممممممم ...
20 آذر 1391

تولد پرنس کوچولوی مامان

عزیز نازم تولدت مبارک      پادشاه قلب مادر تولدت مبارک             همه هستی پدر تولدت مبارک         دیر آمدم ببخش اما آمدم گلم تو یکساله شدی واین یعنی همه چیز بخاطر اینکه نت قطع بود من هم کارهایم عقب افتاد ونتوانستم برایت چند خط عشق بنویسم اما بدان تمامی لحظات باتو بودن را در قلبم خط خطی کردم میدانی چه شد میان خط خطیهایم عکس تو هویدا شد   دوستت دارم پرنس کوچولو ...
16 آذر 1391

چهارشنبه سوری

خوشکلم آتشها برافروخته خواهند شد تا عشق باردگر شور کند نغمه بهاری سر دهد وشمادر اولین چهار شنبه سوری زندگیت در خانه خواهی ماند تا از شور آتش ونوا ترقه ها دور بمانی همانگونه که مادر سال پسین را در خانه ودر کنار عشقش ماند تا نغمه وفریادها نیازارند شمارا که بسان لوبیای بودی در دلم ...
30 فروردين 1391