پرنس دانیالپرنس دانیال، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
پرنسس بنیتاپرنسس بنیتا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ما چهار نفر

این روزای آخرسال

    وبرآمدبهاری دیگر     مست وزیباو فریبا.چون دوست    سبدی پیدا کن   پرکن از سوسن وسنبل که نکوست   همره باد بهاری بفرست:    پیک نوروزی وشادی بر دوست  آرام آرام بهار می آید وتو ای خوب من کودک شیر ین زبانم آرزویم برای تو وبابای مهربانت وهمه خوبانم یک دنیا شادی وسلامتی وموفقیتهای بسیار است وبرای خودم آرامش وجودم هست                                        &nb...
27 اسفند 1391

پارک

کوچولوی من امروز بعد از مدتها رفتیم پارک   توخیلی امروز بهانه گیر شده بودی معلوم بود حسابی حوصله ات سر رفته بود تا حدی که من دعوات کردم توبیشتر گریه کردی منم بی خیال خونه تکونی شدم     لباسات تنت کردم راه افتادیم طرف خونه خاله ولی وسط راه بابا زنگ زد  گفت برید پارک تا منم بیام وارد که شدیم واییییی تو گربه دیدی دویدی دنبالش اون می دوید من می دویدم بالاخره بزور راضی کردمت اما تو مجسمه آهو را دیدی دوباره شروع شد واییییی فقط می گفتی آئو آئو آئو اما وقتی نزدیک شدیم تو بزرگی مجسمه را دیدی فرار کردی خیلی بامزه بود ب عد هم تاب وسرسره بازی کردی که خیلی دوست داشتی     &nb...
26 اسفند 1391

ارایشگاه

عزیزم کوتاه کردن موهات مبارکککککککک   امروز شما برای اولین بار رفتی آرایشگاه اولش حاضر نشدی بشینی روی صندلی اما یه کم که گذشت شما آروم شدی نشستی اما باز آخر کار شما گریه کردی چون حسین آقا می خواست با ریش تراش دور موهات را مرتب کند وشما چون بشدت از صدای ابمیوه گیری می ترسی وفکر کردی که اونه بهر حال تموم شد شما با شکل فشن اومدی خونه خاله الهی قربون مرد کوچکم وسرو نازم بشم که از اون قیافه دخترونه در اومدی همه تعجب کردن بهم می گفتن ما دانیال خودمون می خوایم بابا هم با دیدن شما سوپرایز شد آخه موقع رفتن بهش هیچی نگفتم نفس من وبابایی هستی مرد کوچک   بزودی مشکل اپلود کردن حل می کنم تا عکست بزارم...
17 اسفند 1391

دعا

عزیزم امشب ازت می خوام با اون دل کوچکت برای مامانی دعا کنی چرا که خدا کودکان را بی جواب نمی گذارد خیلی دلم گرفته وچشمام پر از اشک  کاش در امیدی باز بشه تا اونجا پناه بگیریم کاش فردا که امد آسمان بی هیچ بهانه اشک شوق بریزد یا شراره شادی پخش کند کاش فردا که چرخها می چرخند بدون هیچ صدای راه مستقیم بروند کاش فردا دیگر طوفانی نباشد وای کاش خدا مثل همیشه هوایمان را داشته باشد   خدای من غیر از تو پناهی ندارم آنچه را خیر است برایمان پیش بیاور                      دوستانم التماس دعا ...
14 اسفند 1391

منم کمک کنم

گل قشنگم چند شب بخاطر خستگی زیاد ساعت 7 خوابت می بره قربونت برم که تو کارای خونه به روش خودت کمک می کنی عاشق کمک کردناتم مثل امروز که بابایی داشت درخت هرس می کرد شما هم جارو بدست اشغال را تو حیاط پخش می کردی وتمام لباست خاکی کردی بعد هم که خواستی دوش بگیری بدو بدو مثل چند روز پیش رفتی اسباب بازی کوچکت مثل ماهی اوردی انداختی تو وانت بعد هم دست وپا زدی تا بابابزارت تو وان  حیف که یادم رفت ازت عکس وفیلم بگیرم   راستی مامانی به چیبس میگی ببیس وبه سفید میگی افید ماشین =دیددی تراکتور =تراغتور میوه =بیمه پرتغال=برتگال ازبین رنگها آبی راخیلی دوست داری خیلی راحت میگی آبی چند رو...
14 اسفند 1391

ماه ما

ماه من ماهگیت مبارکککککککککک چقدر زمان زود گذشت ای کاش میشد زمان دیرتر می گذشت من وبابا لذت باتو بودن را بیشتر احساس می کردیم چراکه هر روز هرلحظه بیشتر از قبل عاشقت می شویم برای با تو بودن خدارا شاکریم امروز چکاب رفتیم اما بخاطر مریضی شما وزن کم کرده بودی قدت هم نزدیک خط بود حالا دوباره باید ماه دیگه بریم خدا کنم همه چی نرمال بشه ایشالا بابا به افتخار شما امشب پیتزا گرفته بود قبلا شما توی نه ماهگی یه کم خوردی اما دیگه اجازه ندادم کسی بهت بده تا امشب که بابا یه کم بهت داد تو فقط طبق معمل نونش دوست داشتی از وقتی غذا خور شدی عاشق نون هم شدی وهمچنان از هیچ مدل نون خاص نون تازه نمی گذری همین ر...
24 بهمن 1391

یه بوس کوچولو

گل پسرم امشب شما یه کار جالب کردی که دلم نیامد بزارمش برای بعد ما که بخاطر باران شدید از خانه بیرون نرفتیم تا مبادا دوباره شما سرما بخوری از آنطرف مامان جونت وعمه عمو مجتبی وعموحمید خودشان با شام امدن خانه تا عمو حمیدبهت گفت بیا بهم بوس بده رفتی سراغش اونم چه بوسی لباتو غنچه کردی گذاشتی رو لبش منو و بابایی میگی از تعجب شاخ در اوردیم بقیه هم می خندیدن جالب اینجاست که من الان دوهفته است دارم باهات کار می کنم تا بوس کردن یاد بگیری اما شما تنها چیزی را که بی هیچ خجالتی می بوسیدی مهر نماز بود وبس منو بابا وبقیه ساعتها التماس می کردیم تا به آرامی وبی صدا لپامون بوس کنی وشما فقط خجالت می کشیدی البته در مورد...
13 بهمن 1391

یامحمد(ص)

یا رسول الله مددی نفسم عیدت مبارککککککککک امروز بعد از تمرینهای بسیار بالاخره توانستی بگویی حم یعنی محمد که اونم بعد از صلوات که می فرستم بیشتر می گویی تا الان هم هر چی منو بابایی نماز می خواندیم تو بدو بدو می امدی مهر برمی داشتی فرار می کردی یا به آرامی و باسکوت کامل مهر را می خوردی اما اتفاق شیرین که دیروز افتاد تا بابا ایستاد برا نماز شما کاملا دراز کشیدی یعنی رفتی سجده امشب هم تا بابا شروع کرد شما امدی سرت روی مهر گذاشتی منم حسابی ذوقت کردم برات دست زدم توهم دست زدی     ایشالا در پناه خدا ورسول الله فرد با ایمان باشی   دوستت داریم خیلی زیاد     ...
9 بهمن 1391